لاوینلاوین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
دو همدل وهمراهدو همدل وهمراه، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پرنسس لاوین

بدون عنوان

عزيز دلم ١٣ماهگيت مبارک نفسم ايشالله ١٢٠ساله بشي زير سايه مامان و بابا ,لبت خندون و تنت سالم زندگي ما.بوووووووس
31 تير 1393

بدون عنوان

به نام پروردگار عشق...                                                                   اولین حس پروانه ایم تقدیم به دختر ملکوتی ام که دلیلی شد برای جاودانه زیستنم .                                                                          آغاز شد از انجایی که باید حکمت میشد در روزگاری که عش...
19 تير 1393

بدون عنوان

گوش دلم را که به آهنگ دلنشین صدایت می سپارم موجی از شوق در بند بند وجودم به رقص می آید... بودنت را آرامشی است به لطافت گلبرگ های نیلوفر... تو ای چشم و چراغ دل بی تابم بودنت را سپاس.... ...
16 تير 1393

بدون عنوان

به هر چيز خطري ميخوايي دست بزني اولش ميگي نه, نه ,چون از بس بهت گفتيم دست نزن اين نه رو ميگي که نبايد دست بزني ولي باز....
16 تير 1393

بدون عنوان

  در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو  هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.   با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه. در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که  کل تیم  10 نفره  روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و  همینطور تا آخر. با این بازی ...
16 تير 1393

بدون عنوان

هزار  هزار چراغ روشن فردا در چشم توست چه بیهوده تلاش می کند آن کس که به تو می گوید شمع روشنگر راه توست. ...
15 تير 1393

بدون عنوان

    در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود... من بیقرار منتظر آمدنت بودم و توکه انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آوازتوبود که انگارگوشهایم جزتو نمیشنید... خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی. دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام. از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم... ...
15 تير 1393